دستیار رئیس جمهور: تجاوز رژیم صهیونیستی را با نگاه عاشورایی ببینیم بررسی میراث دعایی زین‌العابدین(ع) در صحیفه سجادیه | امام چهارم، مبارزی خستگی‌ناپذیر بسیج خیرین در راستای ترویج فرهنگ عفاف و حجاب ایران امام حسین (ع) در مکتب امام سجاد (ع) رئیس بنیاد شهید کشور: رسیدگی به اسکان خانواده‌های شهدای حمله صهیونیستی در اولویت قرار گیرد مراسم بزرگداشت پاسدار شهید «مرتضی میثمی» امروز در مشهد برگزار می‌شود (۱۸ تیر ۱۴۰۴) یادگار «رکن‌الدوله» در حرم‌مطهر‌ رضوی | درباره رواق «دارالذکر» که روزگاری مدرسه «علینقی‌میرزا» بوده است صدای آشنای حرم بچه‌های هیئتی چرا واردات خودروی جانبازان هنوز به سرانجام نرسیده است؟ شهید اقتدار ملی | درباره «شهید سردار بهنام شهریاری» که سال‌ها در مسیر اباعبدالله(ع) گام برداشت کمی از کربلا در همین اتاق | روضه‌های خانگی، برکت خانه‌ها و شهرمان هستند گردهمایی پُرشور ۴ هزار عزادار افغانستانی در حرم امام‌رضا(ع) تشییع و خاکسپاری پیکر جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس در مشهد (۱۸ تیر ۱۴۰۴) برگزاری اجتماع «یک ایران زینب(س)» در حرم مطهر امام‌رضا(ع)، امروز (۱۸ تیر ۱۴۰۴) اعلام جزئیات مراسم گرامیداشت شهدای اقتدار ایران در حرم امام‌رضا(ع)، فردا (۱۹ تیر ۱۴۰۴) بیش از ۴۰ هزار جانباز قطع عضو، نیازمند خدمات پروتز و اروتز هستند جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس به همرزمان شهیدش پیوست آیت الله مروی: روایت انسجام و همدلی ملت ایران در جنگ ۱۲ روزه باید برای آیندگان حفظ شود آغاز اعزام زائران عمره به سرزمین وحی از اول شهریورماه
سرخط خبرها

درباره هنر پرچم‌دوزی به مناسبت محرم ۱۴۰۴ | این پرچم همیشه بالاست

  • کد خبر: ۳۴۳۹۲۵
  • ۱۸ تير ۱۴۰۴ - ۱۲:۳۸
درباره هنر پرچم‌دوزی به مناسبت محرم ۱۴۰۴ | این پرچم همیشه بالاست
درباره هنر پرچم‌دوزی به مناسبت محرم امسال که پس از  جنگ دوازده روزه، عاشورایی‌تر از همیشه است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ شاید اگر نبودیم، تماشا نمی‌کردیم و‌ نمی‌دیدیم که سقف‌ها را روی لبخند کودکانمان آوار کنند، که اشک پشت چشم هایمان خون شود و بجوشد، که بوی باروت و خون، شامه مان را پر کند، اگر راوی فرد دیگری بود و زمان، زمان دیگری، هیچ کدام از روزها، ساعت‌ها و لحظه‌هایی که از کنار چشم و قلبمان گذشت و ثبت شد، باورمان نمی‌شد؛ باورمان نمی‌شد که داغ روی داغ می‌نشیند و شهدا در پرچم کشورمان، کفن پوش می‌شوند.

شاید انتظار داشتند قد خم کنیم و دست تسلیممان را چند قواره از قدوقامتمان بلندتر کنیم و زانو بزنیم روی خاکمان و همه چیز به نفع آن‌ها تمام شود. آن‌ها نمی‌دانند ما آدم‌های خون داده و عزیز داده، دلمان گرم به پرچمی است که به اهتزاز درآمده، برافراشته و مقتدر است؛ همان پرچمی که روی دست‌های کوچک و بزرگمان چفت شده است و رنگ سرخش، پایین و سبزش بالاست، با اسم اعظمی که ما را در همه روز‌های سخت، زنده و سرپا نگه می‌دارد:

«ا... اکبر»؛ اجازه دهید تقویم را جوری دیگر ورق بزنیم؛ در تابستانی که محرم است و داغ‌تر و عاشورایی‌تر از همیشه، در تابستان ۱۴۰۴ که قلب وطن خون‌تر از هرسال و همیشه است و اقتدارش بیشتر از قبل، قرار است روایتگر پرچم‌هایی باشیم که رنگ وبوی محرم به کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌دهند، با این تفاوت که جنگ نه فقط گزاره زندگی ها، بلکه سبک سیاه پوشی محرم و هنرنمایی امام حسینی‎ها را هم تغییر داده است.

نامی که تمام نمی‌شود

روایتمان درباره پرچم‌های گلدوزی شده بر زمینه مشکی و سبز است؛ پرچم‌های «واحسینا»، «یاحسین» و «یااباالفضل العباس» که هرکدامشان تا قبل از اینکه بر سردر خانه یا حسینیه‌ای در باد برقصند، ماجرایی داشته‌اند و دارند؛ اینکه هنرمندان شهرمان باوضو می‌نشینند پشت چرخ‌های گلدوزی و با شیدایی، گل‌ها و نقش‌ها را گرد نام امام حسین (ع) نقش می‌زنند و‌ می‌گذارند باد لابه لای حروفشان بوزد و تکانشان دهد، بعد نور و روشنایی را در کوچه پس کوچه‌های شهر تکثیر کنند و تا یک سال، شهرمان و آدم هایش را بیمه کنند.

بگذارید از خط‌های درهم پیچیده‌ای شروع کنم که از کنار یک خورشید و چند درخت و اسب شروع می‌شود و چشم را‌ می‌چرخاند به بالای یک عبارت: «الحسین». نام «سیدالشهدا» در تمام پرچم‌ها قد علم کرده است و تمام نمی‌شود که‌ نمی‌شود.  قرارمان از یک روز داغ تابستانی با هنرمندانی شروع می‌شود که در سایه خنک دیوار‌های بازار بزرگ و قدیمی مشهد، چرخ هایشان پناه گرفته‌اند.

هنرنمایی از همین نقطه شروع می‌شود؛ با پارچه‌هایی که قدبه قد روی میز کارشان پهن می‌شود؛ مخمل‌های سیاه، نرم و مخملی. قبل تر‌ها تعدادشان بیشتر بود؛ رونق کم بازار، اجاره‌های سنگین و... هرکدام بهانه‌ای جفت وجور کرده‌اند تا بازار را خالی‌تر نشان دهند. اما هنر، هنرنمایی و هنرمندی در هشتی هشتی بازار موج می‌زند و خنکی مطبوعی را زیر پوست می‌دواند.

یک حرفه با چند هنر

طبقه بالای بازاررضا بلند و طولانی است و با عدد، مشخصش می‌کنند: بازار اول، دوم و...: «پرچم دوزی، یک حرفه با چند هنر است: نقاشی، خوشنویسی و گلدوزی». راوی این حرف، همان مرد بلندبالایی است که ابتدای بازار اول، کرکره مغازه اش را بالا داده است؛ حجره‌ای که سر تا تهش را با چشم نمی‌توان اندازه گرفت، همین اندازه و چندبرابرش جنس دارد. درودیوارش پر از پرچم‌های رنگ به رنگ است. مرد حوصله اش برای حرف زدن کم است یا وقت ندارد، نمی‌دانم.

انگشت اشاره اش را که سمت راست بازار می‌گیرد، یعنی نمی‌خواهد حرف بزند. آدرسی که‌ می‌دهد، در حافظه‌ام نمی‌ماند. نگاهم دوباره روی کتیبه و پرچم‌های داخل می‌چرخد. مرد بلندبالا منتظر رفتنمان است. وسط حجره اش، اشعار محتشم کاشانی از وسط کتیبه‌ای، خود را بیرون کشیده‌اند و چشمک می‌زنند. کنارشان، پرچم‌های گلدوزی شده روی هم سوار شده‌اند؛ انگار می‌خواهند با ضرباهنگ باد، پا بگیرند و پابکوبند و خودشان را به آسمان شهرمان برسانند.

بازهم نمی‌فهمم که آیا مرد بلندبالا از سماجتمان خسته شده است که برای حرف زدن نرم‌تر می‌شود؟ همان طور که یک بار دیگر نشان دیگر هنرمندان بازار را‌ می‌دهد، حسرتی هم چاشنی حرف هایش می‌کند: «این راسته که‌ می‌بینید، زمانی صدای چرخ‌ها خاموش نمی‌شد، اما حالا خیلی‌ها شغلشان را تغییر داده‌اند و تسبیح و سنگ برای فروش می‌آورند. حق هم دارند؛ برای ادامه زندگی، خیلی روی هنر نمی‌شود حساب کرد».

مرد هم که‌ نمی‌گفت، پیداست که همسایه‌های او در بازار، کار سنگ فروشی دارند. حالا خودش ادامه می‌دهد: «سال‌ها قبل، نزدیک محرم، این بازار پر از توریست‌هایی بود که برای خرید پرچم حتما مسیرشان به اینجا می‌افتاد؛ از شهر‌های دور و نزدیک خودمان گرفته تا کشور‌های همسایه. هنر ما برای غیرایرانی‌ها خیلی جذابیت دارد».

هر حجره، قصه‌ای دارد‌

می‌گویند پرچم دوزی، حرفه‌ای فصلی است. می‌گویند به خاطر گرانی ها، استقبال زیادی از این هنر نمی‌شود؛ جز به محرم و ایام فاطمیه که مشتری‌ها از دور و نزدیک به مشهد مشرف می‌شوند؛ همه همسایه‌های دور و نزدیک، از شهر‌های کوچک و بزرگ ایران گرفته تا پاکستان و عراق.... این نقل من نیست، گفته هنرمندانی است که صدای چرخشان تا سقف‌های بلند بازار بالا می‌رود و خون را در رگ‌های صاحبان حجره به جریان می‌اندازد؛ آن‌هایی که عشق به هنر دارند و پای رکود و کسادی بازار هم مانده‌اند. نان دل خوردن حلاوتی دارد که آدم نمی‌تواند از لذتش بگذرد.

درست نشمرده‌ام. بین بازار ۲ و ۳ مردد مانده‌ام. چند پرچمی که آویزان سردر مغازه‌ای در دل یکی از هشتی هاست، سر ذوقم می‌آورد. هنر، حال آدم را خوب می‌کند؛ می‌خواهد بیتی حال خوب کن در غزلی باشد یا عبارتی که بر متن پارچه‌ای بزرگ، نوشته و سوزن دوزی شده است. صاحب هر حجره، قصه‌ای دارد. برخی‌ها صبور و باحوصله ترند و زود ارتباط برقرار می‌کنند.

حسین مخمل باف از آن دسته آدم‌های خوش مشرب و خونگرمی است که وسط کار هم بخواهد، جایی برای حرف زدن پیدا می‌کند. شروع کارش برمی گردد به اوایل دهه ۵۰. این یعنی کسوت و تجربه را باهم دارد. از افتخارات زندگی اش این است که شاگرد یکی از مدارس مرحوم عابدزاده بوده است. حاج علی اصغر عابدزاده؛ تقید عجیبی دارد به اینکه نام استاد کامل ادا شود.

پشت بند این حرف ادامه می‌دهد: «بعد از لطف امام رضا (ع)، فکر می‌کنم تأثیر اعتقادات مذهبی او روی شاگردانش، است که حالا من اینجا و در این شغل هستم».

آقای مخمل باف از آن دسته هنرمندانی است که رشته کلام که به دستش می‌افتد، حرف برای گفتن پیدا می‌کند و خودش تا آخر خط می‌رود: «اصل پرچم دوزی مال مشهدی هاست؛ هنرمندان مشهد».

بعد صحبت دیگر هنرمندان را این طور تعریف می‌کند: «البته حالا خیلی‌ها از این راسته رفته‌اند بازار مرکزی. قدیم سرتاسر بازار، صدای چرخ می‌آمد و در ایام محرم، کسی مجال کاری جز این را هم نداشت؛ البته این را هم بگویم که آن زمان این قدر تنوع نبود. هیئت‌ها یک پرچم می‌بردند که آن را جلوی هیئت به حرکت درمی آوردند و روی آن، نام هیئت و سال تأسیسش گلدوزی می‌شد. 

یک جفت پرچم سه گوش بود که ما اصطلاحا به آن «لچکی» می‌گوییم. این لچکی‌ها در آخر هیئت قرار می‌گرفتند و یک جور‌هایی ته دسته را نشان می‌دادند. چندتایی هم پرچم بادی بود که سر چوب می‌زدند و توی هوا می‌چرخاندند تا جوان‌ها تشویق بشوند و بیایند توی دسته و هیئت. اما الان تنوع کار و جنس‌های آن، خیلی بیشتر شده؛ بعضی‌ها برای خانه شان می‌خرند و برخی‌ها هم برای هیئت و حسینیه».

صحبتش را پی می‌گیرد: «آن موقع کار ما با پرچم‌های سیاه و سبز بود. یک نوع پارچه وجود داشت که به آن «ماهوت» می‌گفتند. پارچه ماهوت از آلمان وارد بازار ایران می‌شد؛ چون آلمان‌ها در صنعت نساجی، خیلی قوی بودند و ازسوی دیگر، مراودات تجاری ایران با آن کشور، بهتر از دیگر جا‌ها بود. پارچه‌های ماهوت، کیفیت داشتند و خیلی خوب از آب درمی آمدند و جنس ماندگاری داشتند و خراب نمی‌شدند».

هنوز سلیقه و انتخاب قدیم مشتری ها، یادش مانده است. این قدر زیاد نبودند که بخواهند از خاطرش بروند و البته بخشی از این ماندگاری به کار دل برمی گردد. او ایمان دارد به هرکاری دل بدهی، کار خوب از آب درمی آید. اعتراف می‌کند: «ما دلداده کاریم». اینکه هنوز برخی قدیمی‌ها که جنس آن‌ها را خریده و از مغازه آن‌ها پرچم برده‌اند، می‌آیند و‌ می‌گویند پرچم‌های قدیم را دارند و نگاهشان داشته‌اند، به کار دلشان برمی گردد.

دایره علاقه مندی‌های آقای مخمل باف به همین نقش زدن نام ائمه (ع) بر متن پارچه‌ها ختم می‌شود و معتقد است آبرو، عزت و عاقبت به خیری برای زندگی‌ها دارد. البته حالا و بعد از اتفاقاتی که در کشور افتاد، به این موضوع فکر می‌کند که چرا صنف آن‌ها تابه حال کاری برای پرچم ایران نکرده است. می‌گوید: «کار به نظر ساده می‌آید، اما مهارت پیچیده هندسی می‌خواهد. هنرنمایی کردن روی «ا... اکبر»‌هایی که در حاشیه نوار سفیدرنگ و در مرز بین رنگ سبز و سفید تکرار شده‌اند و نشان رسمی جمهوری اسلامی که یک نشان واژه از عبارت «لااله الاا...» است».

«ا... اکبر» ها؛ پشت وپناه ایران

عباس کامل، آدم کم حرفی است، اما از پیشکسوت‌های هنر پرچم دوزی است که شراکتی با حسین مخمل باف کار می‌کند. کوتاه صحبت می‌کند که البته به صد حرف می‌ارزد: «ساده اندیشی است که فکر می‌کنند با شهادت زنان و مردان و ریختن خون کودکانمان، می‌توانند به کشور دست درازی کنند.

ایران را «ا... اکبر»‌ها پشت وپناه است و به نظرم پرچم کشورمان، جزو معدود پرچم‌های مقدس جهان است که دست زدن به آن، وضو می‌خواهد و جنگ تحمیلی اخیر نشان داد که ما ملت امام حسین (ع) هستیم و دست از جان شسته‌ایم».  او حتی نگاهم نمی‌کند تا عکس العملی ببیند و سرش گرم کار خودش است، فقط بلندبلند می‌خواند: «اَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَه الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعا» و بعد معنایش می‌کند: «خدایا، لعنت کن آن‌هایی را که با حسین جنگیدند و آن‌هایی که همراهی شان کردند و آن‌هایی که هم عهدشان شدند و آن‌هایی که دنباله روشان هستند. خدایا، همه شان را لعنت کن!».

خون دل‌ها خورده‌ایم

مغازه برادران شجاع که در این حرفه معروف هستند، چند قدم آن طرف‌تر است. از پرچم دوز‌های مطرح هستند که غالب مغازه دار‌ها به این موضوع اعتراف می‌کنند. دانش رنگ شناسی دارند و رقابت کردن با آن‌ها سخت است. جعفر شجاع در مغازه است. پشت سرش را یک کار نفیس گرفته است، حتی ما که بلد کار نیستیم، فرق و تفاوت بین هنر اصیل با دیگر کار‌ها را‌ می‌فهمیم.

آن‌ها هم سرشلوغی‌های خودشان را دارند و او فرصتی برای حرف زدن ندارد. بیشتر، از فوت وفن کار حرف می‌زند و اینکه در دوخت پرچم، عمده کار با نخ کامواست. درست است که نخ‌ها در رنگ‌های مختلف موجود است، ولی پرچم دوز برای ایجاد سایه‌های رنگی با محدودیت روبه روست. یک نفر با تبحر و مهارت، می‌تواند از ترکیب رنگ‌ها استفاده کند تا اثر دلنشین و چشم نشین باشد.

او ادامه می‌دهد: «پالت رنگی پرچم‌های مذهبی در نگاه اول، یادآور بنا‌های ایرانی و نقش کاشی و حتی نقش‌های قالی است که همه، اصالتی ایرانی دارد و رنگ سیاه به همه آن‌ها تزریق شده است. رنگ سیاه به عنوان پایه رنگ گذاری‌ها انتخاب شده است. معمولا مخمل مشکی، رنگ انتخابی است و دلیل هم دارد؛ مشکی زمینه مناسب برای پرداخت‌های رنگی را فراهم می‌کند و رنگ‌های سبز و قرمز، رنگ‌های متداول و انتخاب‌های بعدی هستند. اما همه رنگ‌ها و گل‌ها در زمینه مشکی پرچم می‌گویند که تا همیشه تاریخ، راه کربلاییان به سمت نور و روشنایی در حرکت است».

خطاط و طراح باید طرح را بر روی پارچه منتقل کند. کار خیلی سختی است و همه، مهارت این کار را ندارند. اسدا... قاجار این کار را انجام می‌دهد.

همین یک عبارت از زبان آقای شجاع، بهانه‌ای می‌شود که برای حرف زدن با استاد قاجار هم کوتاه نیایم تا از هرکدام قصه‌ای داشته باشیم. از اینکه کوچ خانواده او از ورامین به مشهد جریان مفصلی دارد، می‌گذرم و به همین بسنده می‌کنم که در دوران نوجوانی، عبارتی دوخطه با یک قلم را دیده و خوشش آمده است. خودش تعریف می‌کند: «شروع به تمرین کردن آن کردم. با قواعد و قوانین خوشنویسی، آشنا نبودم و هرجا خطی را‌ می‌دیدم، فقط بر حسب علاقه آن را دنبال می‌کردم».

فرصت کوتاه است و باید از گفتن خیلی ماجرا‌ها بگذرد تا به کارش برسد. در همین اندازه، وقت می‌گذارد که از برخی آثارش یاد و تعریف کند: «بالاپوش ضریح امام رضا (ع) هنر من است؛ از مخمل تهیه شده و مستطیل شکل است و برش مخصوص ندارد و تمام نقوش با ابریشم دوزی پر شده است. رونخلی بزرگ یزد و افتخار دوخت پرچم روی گنبد هم با من بوده».

استاد قاجار حرف هایش را خلاصه می‌کند: «دایره علاقه مندی‌های من زیاد است، اما پرچم ایران همیشه در رأس قرار دارد و بالاست». دنبال همین عبارت هستیم تا این روایت را به پایانش برسانیم.

حالا سوزن‌هایی که در پارچه می‌چرخد و‌ می‌چرخد، به سمت «ا... اکبر» قد علم می‌کند. پیش چشممان می‌نشیند و سه خط سبز و سفید و سرخ که ایرانمان را محافظ هستند تا ابد. به قول همه هنرمندان، خون دل‌ها خورده شده تا این ترکیب بندی سرپا مانده است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->